۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

هفت ماهگی

کی فکرشو میکرد تو هفت ماهت بشه .دارم بزرگ شدنتو میبینم غلتیدنتو پا خوردنتو رو پا ایستادنتوغذا نخوردنتو ریزه میزه موندنتو نخوابیدنتو حرف زدنتو هر چند نمی دونم چی میگی.










1 نظرات:

شراره گفت...

سلام عزیز من، من خاله شراره هستم، هرچند می دونم که بی معرفت ترین خاله های دنیا هستیم.. آخه ما، دو تاییم، که خیــــلی دوستت داریم، من و خاله کیانا، ولی نمی دونم چرا تا حالا نیومدیم ببینیمت، یعنی چه طور!!! تا الان طاقت آوردیم که نبینیمت خودم متعجب موندم.. هرچند خاله، که راستشو بخوای باید بهت بگم که بیرون بیای یواشکی ببینیمت، می دونی چرا؟ چون که واقعاً جرأت نداریم که جلوی مامانی ظاهر شیم، چون اگه بخواد کله هامونو بکنه حق داره.. ولی چه طوری بیای
ولی چه طوری بیای آخه.. تو باران کوچولوی ما هنوز اندازه یه شبنم خوشگل، کوچولو هستي
گلم، خیلی خوشگلی، عسلم.. درست مثل مامان ناز و مهربونت.. نمی دونی چه خاطره های خوبی ما باهم داریم.. حتما یه روز برات تعریف می کنیم.. گل من، امیدوارم مامی ما رو ببخشه، و امیدوارم که خیلی زوووود بیایم خوشگلک خودمونو ببینیم.. دوستت دارم.. یه دنیا مامانی رو از طرف من بوس کن.. از طرف؛ بی معرفت ترین خاله خاله شراره

ارسال یک نظر